به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «زیتون» روایت واقعی از توفان کاتریناست. قهرمان اثر یک تعمیرکار خانه و مهاجر سوری است. مسلمان است و پس از وقوع توفان همسر و فرزندانش را راهی محلی امن میکند و خودش برای کمکرسانی در محل میماند. اما سرنوشتِ او را نظامیهایی با رفتاری فاشیستی به سوی زندان و آزار رقم میزنند. کتاب روایت واقعی یک انسان مهاجر در آمریکاست و حس بدبینی و نفرت سرشاری که این سالها بر ذهن غربیها نسبت به اهالی خاورمیانه و آفریقا حاکم شده به تصویر میکشد.
زیتون روایتی واقعی است که در وهله اول بر اساس روایات عبدالرحمن و کتی بنیان نهاده شده است. تاریخها، ساعات، مکانها و وقایع از طریق منابع مستقل و ثبت تاریخی مورد تایید قرار گرفته است. گفتوگوها از کسانی است که در وقایع حضور داشتند، ثبت شده اما به گفته نویسنده کتاب برخی اسامیها تغییر یافته است.
در پیشگفتار کتاب به این نکته اشاره شده است که این کتاب قصد ندارد به همه وقایع نیواورلئان یا طوفان کاترینا بپردازد بلکه تنها روایتی از تجربیات یک خانواده قبل و بعد از طوفان است و با همکاری کامل خانواده زیتون نوشته شده است و دیدگاه آنها نسبت به حوادث را منعکس میکند.
رویدادهای این کتاب از 26 آگوست 2005 آغاز شده و تا 29 سپتامبر ادامه مییابد و داستانی را روایت میکند که شخصیت اصلی داستان 13 سال دارد و به صید ساردین با روش ایتالیایی که لامپارا نامیده میشد همت میگمارد. روشی که در آن قایقها را دایرهوار قرار میدهند و تورهایشان را میاندازند. تصویر نور فانوسهایشان ماهیهای ساردین را کمکم جمع میکند، پلانکتونها ماهیها را جذب میکنند و روشنایی، پلانکتونها را. در عرض یکساعت تعداد ماهیها افزایش مییابد. منافذ سیاه بین حلقههای نقرهای بسته میشوند تا این که ماهیگیران توده نقرهای در حال چرخش را در پایین میبینند.
در این اثر روزگار جوانی زیتون روایت میشود و سالها میگذرد و زیتون که هشتمین فرزند خانواده سیزده نفری است با کتی که یکی از نه فرزند خانواده است و با فقر بزرگ شده و کمابیش با نداری مطلق عجین بودند ازدواج میکند و صاحب فرزندان متعددی میشود. طوفانی زندگی آنها را دگرگون کرد، گوینده خبر از طوفانی میگوید که به سمت خلیج مکزیک در حرکت بوده است. این طوفان حدودا در 7 کیلومتری شمال-شمال غرب «کیوست» به طرف غرب میآمد. بچههای زیتون نگران بودند که طوفان به منطقه آنها برسد.
راوی در این کتاب به 11 سپتامبر نیز اشاره میکند. 11 سپتامبر روزی مهم برای زیتون بوده، او مدتها از فرارسیدن چنین روزی وحشت داشت و در همه دفعات معدودی که به علت تخطی از مقررات عبور و مرور، ماشینش متوقف شده بود، میدانست که این احتمال وجود دارد که مورد آزار و اذیت یا سوءتفاهم قرار گیرد و یا مظنون به معاملههای مشکوکی باشد که در ذهن هر پلیسی ممکن بود جرقه بزند. بعد از حادثه 11 سپتامبر، زیتون و کتی میدانستند که تخیلات بسیاری عنانشان را از دست داده بودند و معرفی ایده «کانونهای خفته» گروههایی از تروریستهای احتمالی است که در ایالات متحده زندگی میکردند و پیش از اقدام به حمله سالها یا دهها سال منتظر میماندند و هر کسی در مسجد شاید منتظر دستوراتی از رهبران فرضی خود در تپههای افغانستان و پاکستان بود.
در این وضعیت آشفته زیتون در ناباوری به سر میبرد و مجموعه حوادث نیز گیجکننده بود زیرا او را به زور اسلحه در خانه خودش دستگیر کرده و به پایگاه نظامی خودساخته در ایستگاه اتوبوس آورده بودند. به او تهمت تروریست زده و در قفسی بیرون ایستگاه حبس کرده بودند. این اتفاقات فراتر از گزارشهای عجیبی بود که زیتون از نحوه اعمال قانون در کشورهای جهان سوم شنیده بود.
روایت داستان به پنجشنبه 29 سپتامبر رسید است، صبح کتی و عدنان با ماشین به طرف زندان حرکت میکردند و پیش از ساعت هشت به آنجا رسیدند. به قسمت اداری رفتند، به آنها گفتند که زیتون آن روز آزاد میشود. در همان اتاقی منتظر ماندند که دوستان زیتون روز قبل آنجا جمع شده بودند. تا ساعت یازده منتظر ماندند. خبری نشد. دوازده هیچی. ساعت یک نشده بود که متوجه شدند زیتون تا لحظاتی دیگر آزاد میشود اما...
دیو اگرس، نویسنده، ویراستار، فیلم نامه نویس، پدیدآورنده و رمان نویس آمریکایی تا کنون برنده جایزههای مدیسی، ایمپک دوبلین و جایزه کتاب لس انجلس تایمز شده است و علاوه بر نویسندگی، مؤسس مجله مکسوئینیز است.
«زیتون» در 368 صفحه شمارگان 500 نسخه و بهای 30 هزار تومان از سوی موسسه انتشارات نگاه منتشر شده است.
نظر شما